جدول جو
جدول جو

معنی چهل گز - جستجوی لغت در جدول جو

چهل گز(چِ هَِ گَ)
دهی است از دهستان دیجویجین بخش مرکزی شهرستان اردبیل. در 15هزارگزی باختر اردبیل و 12 هزارگزی شوسۀ مشکین اردبیل واقع شده. 207 تن سکنه دارد. از رود خانه قره چای آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قزل گز
تصویر قزل گز
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، الاش، چلر، الش، قزل آغاج، چهلر، مرس، آلش، آلاش، قزل آغاجغ، راج، آلوش
فرهنگ فارسی عمید
چوبی باریک به اندازۀ نیم گز یا ۸ گره که با آن پارچه را ذرع می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(چِ هَِ تَهْ)
جبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ چِ هَِ گَ)
دهی از دهستان حسین آبادبخش حومه شهرستان سنندج است که در 18هزارگزی شمال سنندج واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 60 تن سکنه دارد، سنی، کردی. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِهَِ گَ یِ عُ وَ سُ لا)
دو محل است از قشلاقات طوایف شاهسون افشار که در محال سهرورد و سجاس رود زنجان واقع و سکنه مشهور بطایفۀ کورحسنلو می باشند. درچهل گزی علیا و سفلی اهالی محصول و زراعتی ندارند. آب آنها از رودخانه تأمین میشود. ییلاقشان قانلی و چپقلو و کوهسار فیض آباد است. (مرآت البلدان ج 4 ص 304)
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ)
رنگی است سرخ مایل به اندک کبودی که آنرا در عرف، عباسی نامند و آن رنگی است که مشابه به گل گز باشد. (آنندراج) (انجمن آرا) :
چتر گر گل گز و گلگون چو رز
چوب وی اکسون فلک کرده گز.
خسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ گُ)
نام روغنی است که خاصیت دارویی دارد و در خانه سازند یا عطاران فروشند. روغن چل گل
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ)
نام کوهی به فیروزکوه است و رود خانه (کاری سر) بابل سر از آنجا سرچشمه میگیرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ تَ)
چهل نفری که با موسی به کوه طور رفتند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ سَ)
دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. در 12هزارگزی شمال خاوری فیض آباد واقع است، 266 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و پنبه و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ گَ)
دهی است جزو دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه. در 24هزارگزی جنوب خاوری نوبران و 3هزارگزی راه عمومی واقع است. جلگه و معتدل است. 40 تن سکنه دارد. از چشمه سار و رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات، بادام و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مرتعی است از دهستان حومه بخش کرند شهرستان شاه آباد. در 16هزارگزی کرند و ده هزارگزی جنوب باختری طلسم واقع است. تابستان عده ای در حدود 120 نفر از گله داران کرندی به این محل می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج. در 18هزارگزی شمال سنندج و 7 هزارگزی باختر راه شوسۀ سنندج به سقز واقع است، 80 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود، محصولش غلات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ یَ / یِ)
عدد کسری. یک قسمت از چهل قسمت. از چهل یکی. یک چهلم
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند که در 75 هزارگزی شمال خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 61 تن سکنه دارد. آبش از قنات محصولش غلات و شلغم، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. این ده را در اصطلاح محلی قطارگز نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ)
چوبی که بدان پارچه و غیر آن پیمایش کنند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). چوبی که بدان چیز و یا جائی را بپیمایند. گز. (ناظم الاطباء). رجوع به چوب ذرع شود
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ رَ)
دهی است جزء دهستان تیمور بخش حومه شهرستان محلات. در18هزارگزی جنوب محلات و 12هزارگزی جنوب راه شوسۀ دلیجان به خمین واقع است. کوهستانی و سردسیر است، 150 تن سکنه دارد. از رود خانه لعل بار آبیاری میشود. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ گَ)
ده کوچکی است از دهستان گندمان، بخش بروجن شهرستان شهرکرد که در 2 هزارگزی راه پل کره به بروجن واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قول گز
تصویر قول گز
(درآستارا) گول گز ک راش (گویش گیلکی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزل گز
تصویر قزل گز
ترکی چلر چلهر آلاش
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی حشره از رده ی مورچگان با اندام باریک و دراز و نیش دردآور
فرهنگ گویش مازندرانی